Tuesday, July 28, 2009

در حاشیه جشنواره تئاتر فجر: معناگریزی(روزنامه اعتماد)/ بهمن86


معناگریزی و تئاتر سفارشی


ايثار ابومحبوب

مي ماند «نوک زبان» از سوئيس. اگر کسي مرا فحش ندهد مي گويم که (اگر بدهد هم مي گويم) «نوک زبان» يکي از آثار خوب روزهاي اول جشنواره بود. اين نمايش توان ترسيم قراردادهاي جهان خود را به سادگي داشت. اين اثر به نحوي آگاهانه از پارازيت کنترل شده در زنجيره ارتباطي اش در راستاي ساختن جهانش بهره مي گيرد. آنچه ما در فرآيند ارتباطي مخاطب حين ارتباط، پارازيت مي پنداريم در ادامه فرض هايمان را براي ساختن جهان نمايشي که مي بينيم تخريب و فرض هاي جديدي را جايگزين مي کند.

عده يي از تماشاگران اين نمايش را نمي پسنديدند. شايد تمرکززدايي توسط بالانويس، بر اين ناپسند افتادن بي تاثير نباشد. در اين بازي سازي، آنچه مدام توضيح داده مي شود، همزمان به صورت قراردادهاي يک جهان اجرايي ساخته مي شود. بدين نحو که تصوير جهان ساخته شده، تصوير مستقيم آن بازگفته ها نيست بلکه تصور آن است؛ بازسازي، بازنمود نيست، تمثيل آن است؛ يک معادله در کار است با يک علامت مساوي در ميان. چيزي مثل اينکه ايکس به علاوه ايگرگ مساوي است با چهار. آن توضيح و تخريب توضيحات، بازسازي و نتيجه گيري شان شبيه عدد چهار است؛ يعني امري مفهومي. در سوي ديگر کنش هاي اجرايي شبيه ايکس به علاوه ايگرگ هستند؛ يعني امري استعاري و تمثيلي.

در ادامه روزهاي جشنواره تئاتر فجر به «تهرن» مي رسيم به کارگرداني مرد خاطرات تئاتر ايران. «تهرن» نمايشي است حاصل ترکيب عادت هاي نمايشنامه نويسي ما. نخست در بومي نويسي غيربومي دهه هفتاد و ديگر طبع آزمايي در قاجاري نويسي، همچنين کمي اطلاعات معمولي درباره فرهنگ عامه شامل بادها و مامازار و بابازار و اهل هوا و تهرن، انبوهي فرياد و مراسم ساختگي، کمي نوستالژي درباره مشروطه و مشروطه خواهان، مخالفت با خرافه پرستي...؛ تمام اينها مي شود نمايش «تهرن». کساني که از صداي فرياد و خس خس و قل قل گلو هنگام فرياد خسته نمي شوند، مي توانند از اين نمايش در وقت مقتضي ديدن کنند زيرا در اين نمايش به ويژه در بخش هاي بدوي نماي آن به ميزان لازم از اين حالت وجود دارد.

صداي گيراي اصغر همت و بازي اش چيزي نه کم دارد و نه بيش و نگار جواهريان نيز در ترسيم دختري ماليخوليايي و دلنشين و سودايي به فرياد و ناله و فغان متوسل نمي شود. با اين همه بد نيست بدانيم در اين نمايش که هم مي خواهد آموزش واحد فرهنگ عامه باشد و هم سندي تاريخي، جوانکي که در آشپزخانه انگليسي ها کار آموخته است، از چيکن برگر در آشپزخانه فرنگي ها سخن مي گويد. من نمي دانم. شايد در عصر محمدعلي شاه نيز برگر مي خورده اند.

«لمنوس» نيز از محصولات مشترک امسال به حساب مي آيد. گروهي از دانشجويان تهراني با کارگرداني جوان و مکزيکي باب همکاري و مراوده را مي گشايند. در اين نمايش که برگرفته از فيلوکتتس است، هم چيزهايي براي ستايش يک گروه جوان و هم چيزهايي براي نق زدن به جانشان وجود دارد. نظم و تصاوير زيباي اين نمايش، کسب مهارت بدني و بياني بازيگران، همگي از عوامل زيباکننده اين کار و عامل ستايش گروه و کارگردانند. مي توانم اين گروه را ستايش کنم و براي تلاش شان ارزش قائل باشم، اما نمي توانم آنها را درک کنم. و آن هم اين است که چرا مثلاً به جاي فيلوکتتس، آنتيگونه نيست يا لبخند با شکوه آقاي گيل؟ چه چيز اين نمايش را به متني که مدعي اجراي آن است متصل مي سازد و از متون ديگر متمايز مي کند؟ فصل مميزهايي که پاسخ اين پرسش باشند، معدودند. وقتي تعلق اجرا به متن اين همه سست است چه نيازي بود که نام متني بر اجرا گذاشته شود؟ تقسيم پلات متن به چند ايده بنيادين، تقليل هر ايده به يک کلمه و باز گسترش دادن آن کلمه در فرم هاي بدني، نه کاري بديع است و نه مکفي، شيوه يي درسي است که بهترين نوعش مي تواند «لمنوس» باشد. اما براي تئاتري که براي مخاطب خود را آماده مي کند، آيا جالب بودن ايده ها کافي است؟ همين است که مي گويم من مي توانم بفهمم چرا يک گروه دانشجويي بايد تلاش کند نظمي خدشه ناپذير را در قالب تئاتر بر صحنه آورد، اما نمي توانم بفهمم انگيزه هاي آنان هنگام انتخاب متن چه مي تواند باشد. يا اينکه حرکات بر کدام دراماتورژي سوار مي شوند تا توخالي باقي نمانند. حتماً آنها انگيزه هاي روشني در محيط زندگي خود (ايران / مکزيک) دارند که به «فيلوکتتس» ربط پيدا مي کند اما در اجرا که چيزي مشهود نيست. همان طور که نمي توان فهميد براي چه در ميان اجرا بايد بازيگران به انگليسي جملاتي را (که ربط مشخصي به نمايشنامه ندارد) بر زبان آورند. نظم بدني، ريتم آوا، تلاش براي خلق تصاويري بديع، نشان از کارگرداني باسليقه و بازيگراني پرتلاش دارد. اما نبودن هيچ ايده اساسي، محتواگريزي بي مورد و اين امر که اين سياق اجرايي با تغييراتي جزيي در حرکت مي توانست نام هر متني را بر خود داشته باشد، نشان از نبود دراماتورژي، ضعف انديشه و بينش اجتماعي و ايزوله بودن گروه در اتاق هاي تمرين دارد.

محتواگريزي آثار ايراني و نيمه ايراني موجود در جشنواره بيش از آنکه نشان از فضاي غالب تئاتر ما داشته باشد، محصول انديشه و سياستي است که تئاتر را خنثي و زينتي مي خواهد. تجويز هنر آبستره و انتزاعي از کانال بازبيني ها و تقسيم امکانات، هر چيز نباشد باز هم سفارش دادن غيرمستقيم است به هنرمند. در اين بين گروه هايي که ارتباط زنده و انديشمندانه خود را با محيط از دست بدهند، خوراکي جز ظاهر آراسته بر سفره مخاطب ميهمان نخواهند آورد
.

No comments:

Post a Comment