يادداشتي كوتاه بود براي روزنامهي شرق دربارهي اجراي مائده طهماسبي از خانوادهي تُت
مرا به خير تو اميد نيست، شر مرسان
ايثار ابومحبوب
يكي از شكلهايي كه ميشود اين نمايش را ديد: «خانوادهي تُت» حكايتي مفرح از بستن سنگ و رها كردن سگ[i] است. نمايشي خوشرو و متبسم است از داستان خودكامگي و تحقير. تلاش براي اين كه در نمايش لحظهي عبوسي به چشم نخورد، لحن يكدستي را در اين اثر ايجاد كرده است و موجب شده حتي شوخيهايي كه نميگيرند، ناموجه هم جلوه نكنند. دليل ظريفي كه باعث شده با وجود تمام شوخيهاي نمايش، نتوان آنها را لودگي پنداشت، يكدستي لحن اجراست. در حقيقت حتي در ديالوگهايي كه بر درونمايهي خودكامگي دلالت مستقيم ميكنند، كارگرداني دچار اين لغزش نشده است كه آنها را به عنوان نتيجهگيري نمايش با فضايي جدي توام كند. كسي از نمايشي كه سر و ته مرگ پسر خانواده را – كه اساساً بحرانِ نمايش براي حفظ رفاه او شكل ميگيرد- با يك شوخي هم ميآورد و تلاش نميكند تصويري غمانگيز از آن بسازد، توقع نخواهد داشت كه براي ترتيب دادن صحنهي قطعه قطعه شدنِ «سرگرد» سر و صداي زيادي راه بيندازد.
يكي از شكلهايي كه ميشود به اين نمايش فكر كرد: «سرگرد» كيست؟ كودكي بهانهگير كه به او اختياراتي نامحدود داده شده تا با دنيا بازي كند؟ يا يك نظامي به عنوان نمونهاي از نظاميگري در تمام دنيا؟ آدمهاي نمايش خود بر حسب تصور منفعت «سرگرد» را آوردهاند ولي اگر خودكامگي و تحقير را از حد بگذراند خود او را به چهار شقه خواهند كرد و –با توجه به اين كه از مرگ پسرشان بيخبرند- از خير آسايش پسرشان نيز ميگذرند. «سرگرد» خودكامهاي است كه دنيايش را بر تحقير ديگران بنا ميكند و هر لحظه ممكن است تصميمي تازه بر اساس هوسي نامعقول بگيرد. او نميتواند آسايش ديگران را تحمل كند. نميتواند دستور ندهد و نميتواند بگذارد كسي آرام و بي دردسر زندگي كند. او سرگردي اتريشي است (مجارستان در زمان جنگ جهاني هنوز وجود ندارد و اقوام مجار تابع دولت اتريش هستند) كه در زمان جنگ دوم جهاني به نفع متحدين مقابل پارتيزانها ميجنگد (فقط معلوم نيست چرا احمد مهرانفر كلاه پارتيزاني به سر دارد). او به ميان يك خانواده ميآيد تا اضطرابهاي خود را درمان كند، اما روحيهي جنگطلب خود و ذهن مريضش را به ميان مردمي صلحجو ميآورد كه تا كنون به هر حال با هم كنار ميآمدند و تلاش ميكردند شرايط يكديگر را درك كنند. مردماني كه ميانشان گوركن و روسپي و آتشنشان به يك اندازه به هم احترام ميگذاشتند و در مقابل خواستههاي كوچك هم كوتاه ميآمدند. «سرگرد» مردي است با اعتماد به نفس پايين، كه براي جبران آن ناگزير است به قدرتي نمايان پناه برد و خاصيت قدرت نمايان اين است كه مدام تاييد بطلبد و مدام وجود خود را يادآور شود، قدرت نمايان قدرتي نمايشي است. «سرگرد» گمان ميكند با اجراي ايدههاي بكرش دنياي بهتري ايجاد كرده است. او تصور ميكند كه همگان او را بسيار دوست ميدارند و خواهان حضور بيشتر او هستند. يكي از شيوههاي انديشيدن به اين نمايشنامه آن است كه به آدمهايي در همين دور و اطراف بينديشيم كه سرگرد ما را به يادشان مياندازد. كساني كه ميآيند و ميگويند كه آمدهاند خيري برسانند. غافل از اين كه اين دولت دولت مستعجل است و روزي همه از خير همه چيز خواهند گذشت: اميدوار بود آدمي به خير كسان/مرا به خير تو اميد نيست، شر مرسان.
يكي از شكلهايي كه ميتوان از اين نمايش لذت برد: نمايش كمدي است، ادعايي غير از اين نيز ندارد. پاياني خوش دارد و تلاش ميكند حتي به پايان خوش قناعت نكند و پاياني شاد داشته باشد و چهار شقه شدن سرگرد را با موسيقياي شاد با تماشاگر جشن بگيرد. بستر نمايشنامه به بازيگران اين امكان را ميدهد كه شوخطبع و دوست داشتني باشند. اگرچه تمام بازيگران نميتوانند از اين فرصت بهرهي لازم را ببرند و از سوي ديگر به نظر نميرسد خود در اين زمينه مقصر باشند. در حقيقت برخي نقشها كاركرد ممتد خود را در طول درام از دست ميدهند. در بازي ليلي رشيدي نوعي بلاتكليفي و تلاش براي شكلدهي به نقش ديده ميشود. نالههاي عاشقانهي او دربارهي سرگرد جزو دستهي شوخيهاييست كه -به اصطلاح- نميگيرد. شايد به اين دليل كه كارگردان هدف كاملي براي اين نقش طراحي نميكند. او كسي است كه اغراق ميكند، شاد است و شايد بر حسب جواني گهگاه با سرگرد همسو ميشود. اما يكدستياي كه مثلاً در انگيزههاي ماريشكا (صدرعرفايي) براي تغيير مواضع به چشم ميخورد در آگيكا كمرنگ است و به زعم اين يادداشت اين ضعف بر عهدهي بازيگر نيست. گذشته از اين، بازي فرشته صدرعرفايي و احمد مهرانفر زيبا و بازي فرهاد آييش بسيار ديدني است. يكي از راههاي لذت بردن از اين نمايش اين است كه تماشاگر، اگر پستچي در دفعات آخر بدون دليل موجه به صحنه آمد به دكور نگاه كند و اگر دكور موقع تعويض صحنه گير كرد، به روي خود نياورد، مهمتر آن كه اگر شاهد لحظهي خندهداري بود با شك و انتظار به تماشاگر كناري نگاه نكند و راحت بخندد. و در نهايت در جشن چهار شقه شدن سرگرد شركت كند.
[i] - دربارهي اين عبارت رجوع كنيد به گلستان سعدي، باب: در فوايد خاموشي. بيتي كه جلوتر آمده هم از همان حكايت است.
No comments:
Post a Comment