Wednesday, July 22, 2009

نقد نمایش طهران 1385 /86

ایثار ابومحبوب

نقد نمايش طهران 1385 به كارگرداني بابك كچه‌چيان

مکانی را در نظر بگیرید که احتمالاً کمی غیر عادی است. افرادی به آن می­ آیند، هر یک قصه­ ای را با خود می­ آورد، می­ گوید و می­ رود. گاهی این مکان توأم با یک بحران است. مثلاً این افراد در این مکان گیر می­ افتند (در اتاقی قفل می ­شود، یا زلزله آمده و آنها زیر آوار گرفتار شده­ اند، یا قربانی یک بازی یا آزمایشند که آنها را در این مکان کنار هم چیده است تا واکنش­ هایشان ارزیابی شود) و به هر دلیل هر یک قصه­ ی زندگیشان را بازگو می­ کنند و می­ روند.

این پلات بسیاری از نمایشنامه­ های ایرانی است. در این الگو گهگاه نمایشنامه­ های بسیار خوبی نیز نگاشته شده است. به هر روی این الگو، خصلتی را همواره با خود حمل می­ کند که گاه مفید ولی اغلب خنثی و بی اثر واقع می­ شود: در این نمایشنامه­ ها مکان، نقطه­ ی شروع و محور حضور افراد متفاوت است با این حال بهانه­ ای بیش نیست. وحدتِ «مکان» به جای وحدت عمل این امکان را در اختیار نویسنده قرار می­ دهد که متفاوت­ ترین تیپ ها را بدون نیاز به توجیه بر اساس لزوم حضور، به نمایشنامه احضار کند. همچنین این امکان در اختیار نویسنده هست که داستان هایی که به مکان می­ آیند پیش از این که تمام شوند، رها شوند. مکان وسیله­ ای است تا نویسنده افراد مورد نظر خود را به آنجا بکشاند و درباره­ شان مانیفست صادر کند.

بر حسب خصلت هایی که امرِ مکان با خود حمل می­ کند این الگو را اغلب نمایشنامه­ نویسانی انتخاب می­ کنند که جامعه نگر هستند. زیرا امرِ «مکان» خود به خود با جامعه نسبتی مجازی برقرار می­ کند. "چوب زیر بغل" از بهمن فرسی نمونه ­ای از این درام است و بر حسب اتفاق نمایش "طهران 1385" نیز بی شباهت با آن نمایشنامه نیست. این بدان معنی نیست که "طهران1385" سعی در تقلید از آن نمایشنامه داشته است. در حقیقت این الگو در تمرین­ ها و اتودهای دانشجویی الگویی راهگشا و رایج است و به نظر می­ رسد تمرین­ هایی از همین دست، این نمایشنامه را به این سمت و سو رانده است: یک مکان، چند تیپ اجتماعیِ با روساخت رفتاری متفاوت، و یک زمان معین، الگویی است که می ­تواند بازیگران را در هنگام تمرین به شوق آورد تا در پی خلاقیت های لحظه­ ای در جستجوی خطی باشند تا بتوانند همه­ ی اینها را به هم مرتبط کنند و شور یک تمرین پر نشاط را در یابند. اما آیا همین اتفاق برای ارائه به مخاطب نیز کافی­ است؟ می­ توان حدس زد که افراد گروه اجرا کننده­ ی نمایش "طهران1385" نخستین لطمه به پبکره­ ی کار گروهی خود را در همین مرحله وارد کرده­ اند. این درام که تلاش دارد درامی اجتماعی و اندیشمند باشد، فاقد وحدت ارگانیکی است که این آدم های متفاوت را به هم وصل کند.

اشخاص بازی مرده­ هایی هستند که به قبرستان تهران (پایتخت ایران) می­ آیند اما جای خالی پیدا نمی­ کنند که رنجشان را با خفتن در آرامگاه ابدی­شان پایان دهند. شخص اصلی کسی است که به بهانه ­ای - همان نبودن جای خالی - در این مکان انتزاعی وجود پیدا کرده تا بهانه­ ای باشد برای این که هر کس که به صحنه می­ آید، بتواند به سخن در آید و قصه­ ی خود را بگوید. اما با این همه قصه که بر حسب الگوی فوق هر کس باید به صحنه آورده باشد، این درام از فقدان قصه رنج می­ برد. هر شخصیت می­ آید تا قصه­ ی خود را بگوید، اما از آنجایی که اثر تلاش دارد اندیشمند باشد و حتماً اندیشه­ ی خود را بیان کند، شخصیت­ ها را وادار می­ کند که به جای گفتن یک قصه تنها وضعیت کلی خود را تشریح کنند. بماند که آمدن و قصه گفتن و رفتن، یک شخص بازی در بهترین حالت هم شیوه­ ی درخشانی نیست.

اولین کسی که به صحنه می­ آید زنی است که به نظر می ­رسد به خاطر زایمان مرده است، دومی بچه­ مدرسه­ ای که در تصادف اتوبوس مدرسه مرده، نفر سوم زنی که فرزندانش را کشته است، چهارمین نفر زنی مسافرکش است، در تصادف مرده است، به خاطر شوهر خانه ­نشینش مسافرکشی می­ کند، بعدی گربه­ ای مرده خور است(لحظه­ ای استراحت و طیب خاطر، با خنده­ هایی کوتاه)، بعدی دختری بزهکار و زنی که از آلودگی هوای تهران مرده است. مردی موتور سوار که احتمالاً خلافکار بوده است، و در نهایت مادر یک مفقودالاثر. مشکل این است که هر یک از این تیپها پس از ورود به صحنه­ ی نمایش، وضعیت خود را بازگو می­ کنند اما هیچیک از این وضعیتها تبدیل به قصه نمی­ شوند، همینطور است حالِ پلات کلی اثر، در واقع تمام نمایشنامه همچون اتودهای تمرینی در حد یک وضعیت باقی می­ ماند و این وضعیت در تلاش خود برای استحاله به یک قصه، ناکام می ­ماند. در این زمینه نمایشنامه­ ی فرسی یعنی "چوب زیر بغل" با وجود الگوی مشابه، دو تفاوت کلی با این اثر دارد: "چوب زیر بغل" می­ تواند به مرز قصه­ گویی وارد شود اما "طهران1385" نمی­ تواند. دیگر آن که "چوب زیر بغل" اندیشه­ هایی جدی ­تر از "طهران1385" را مطرح می­ کند. با این حال اولویت دادن به بیان اندیشه در آن نمایشنامه نیز منجر به لحنی معلم گونه شده است و باعث شده ادعاهای "چوب زیر بغل" بیش از توانایی­ هایش جلوه کند.

اظهار این معنی که "طهران1385" سعی دارد درامی اندیشمند باشد بدین معنی نیست که این درام توانسته حرف بزرگ وو ناگفته ­ای را بیان دارد. چه بسا که چنین قصدی نیز در کار نبوده باشد. به نظر می­ رسد تبدیل کردن جامعه به نمونه­ های کوچکتر و انعکاس دادن جامعه در نمادهای آن (در اینجا قبرستان) همیشه آماده­ ی این آسیب است که نتواند پاسخگوی ادعای جامعیت خود باشد، چرا که وقتی نمایش به پایان می­ رسد، اغلب می­ توان تیپها، صنفها، و طبقات نادیده گرفته شده­ ای را برشمرد که می ­توانستند به صحنه بیایند و نتیجه ­ی نهایی را به گونه­ ای دیگر رقم زنند. به همین استناد نیز ممکن است اثر به بدبینی یا خوشبینی کاذب، به یکسو نگری یا محدودیت وسعت دید اجتماعی متهم شود. از سوی دیگر نمونه ­های موفقی نیز می ­توان برشمرد که جامعه در جهانی کوچکتر و تمثیلی، بازنمودِ موفقی یافته باشد همچون "شهرقصه"ی بیژن مفید.

به نظر می ­رسد که یک دراماتورژیِ پخته می­ توانست باعث شود این اجرا که از خلاقیت نیز بی­ بهره نیست، بتواند به نمایشی موفق تبدیل شود. آنچه پیش از این درباره­ ی ضعف نمایشنامه گفته شد باعث نمی­ شود که امتیازات این اجرا نادیده گرفته شود. خود نمایشنامه تقریباً از دیالوگ­ نویسی روان و روزمره­ ای برخوردار است. طراحی صحنه­ ی این نمایش نقطه­ ی اتکایی است که اجرا اهرم خود را برای جلب نظر تماشاگر بر آن قرار می­ دهد. خلاقیت بصری طراح صحنه (همان کارگردان نمایش) احساس نیاز به هر گونه تزئین را رفع کرده است. با آن که دکور صحنه­ ی "طهران1385" در طول زمان ده دقیقه قابل جمع کردن و دوباره چیدن است، تصویری بکر و بدیع را از خود نمایان می­ سازد که می­ تواند مستقل از نمایش نیز معنا دار و چشمگیر باشد. مربع صحنه پر شده است از شمع­ هایی که با فاصله ­ی یک متر از هم چیده شده اند و به تدریج در طول نمایش روشن می­ شوند، فاصله­ ی یک متری شمعها و نیز روشن شدن تدریجی آنها با درونمایه­ ی اثر بی ارتباط نیست. در ضلع انتهای صحنه آجرها و بلوک های ماشینی روی هم چیده شده اند، کل طراحی صحنه همین است. اما آجرها به گونه­ ای روی هم چیده شده­ اند که به ماکت برج ها و آپارتمان های یک شهر شباهت پیدا کرده­ اند. موقعیت قرارگیری تماشاگر به گونه ­ای است که گویی در قبرستانی در حاشیه­ ی یک شهر بزرگ نشسته است. در نزدیک تماشاگر، شمع ها گویی بر گورها برخی روشن و برخی خاموشند. از سوی دیگر تماشاگر آجرها را همچون دور نمای شهر در افق، می­ بیند. در حقیقت کارگردان تلاش کرده تا ضعف بنیادی درام را با طراحی صحنه پر کند، بدین ترتیب که با قرار دادن نشانه­ هایی در عناصر صحنه و تغییرات آنها، برای ارتباط با اثر به موفقیت رمزگشایی توسط مخاطب امید می بندد. در ابتدای نمایش، در سالن انتظار از برخی از تماشاگران عکس گرفته می­ شود، در روی میزی هم عکس بازیگر اصلی، پیشاپیش به تماشاگر خیره است، در طول نمایش درمی­ یابیم که این فرد به دنبال یک متر در دو متر جا برای خفتن، مردن (یا شاید زیستن) می­ گردد.

طراحی صحنه سعی دارد نشان دهد که تماشاگران نیز با همین بازیگر، بر سر همین قبرستان نشسته ­اند و همگی باید دنبال جای خالی برای حضور یافتن در یک قبر( یا شاید جایگاهی اجتماعی) بمانند. در این میان نیز مدام کسان دیگری به صحنه می ­آیند که به شخصِ اصلیِ نمایشنامه درس بدهند که همیشه کسانی هستند که وضعشان بسیار بدتر است. تماشاگر با خروج از سالن می­ بیند که در حاشیه­ ی عکسی که پیش از اجرا روی میز بود روبان سیاه قرار گرفته و عکس هایی که از برخی تماشاگران پیش از ورود به سالن گرفته شده بود، بدون روبان سیاه اکنون در کنار آن عکس است. شاید بدین قصد که به تماشاگر گفته شود او (شخص اصلی) جای خود را در این قبرستان پیدا کرد و حالا نوبت شماست.

ناگزیر طراحی صحنه در این اجرا تلاش دارد تا علاوه بر ارائه­ ی ایماژی بدیع و ستودنی، قصه نیز بگوید و بار گران انتقال تمام مفاهیم را نیز بر عهده گیرد. در این راه عناصر دیگر،حتی نورپردازی، به درستی به یاری خوانده نمی ­شوند. بدون شک طراحی بدیع در اثری که دیگر عناصر نیز به همان اندازه نیرومند هستند، در تعاملی پیوسته با دیگر اجزا از قدرت و تاثیری مضاعف برخوردار خواهد شد.

در این میان بازیگران ناگزیر از (یا شاید مشتاق به)ایفای تیپ های گوناگونی هستند که امکان ایفای نقشی پیوسته و درونی شده را از آنان می­ گیرد. شاید آنان گمان کنند که این موقعیتی برای نشان دادن توانایی­ هایشان در تغییر نقش است. آری چنین ست. اما بدون شک ایفای پر عمق یک نقش موفقیتی بس چشمگیرتر از ایفای چند نقشٍ سطحی است. با همه­ ی اینها بازیگران این موفقیت نسبی را کسب می­ کنند که بر وسوسه ­ی تجاوز از حدود نقشها، غلبه کنند. آنها بدون زیاده روی در عمل و عکس­ العمل، به مرحله­ ی رهایی از انقباضی که بسیاری از بازیگران در جشنواره­ ی دانشگاهی گرفتار آنند می­ رسند. اما در سطح بازیگری حرفه­ ای این تازه شروع تمرین است.

No comments:

Post a Comment