گزارشی از سه نمایشنامه ی چاپ شده ی علیرضا نادری در سال 88
ایثار ابومحبوب
سالها اهالی تئاتر علیرضا نادری را میشناختند، اما به ندرت در کتابفروشیها میشد چیزی از او یافت. «چهار حکایت از چندین حکایت رحمان»، «پچپچههای پشت خط نبرد»، «سه پاس از حیات طیبه نوجوانی نجیب و زیبا» از آثار چاپ شدهی او محسوب میشوند که اکنون در کتابفروشیها نایابند. اما در سال 88 ناگاه سه نمایشنامه از او منتشر شده است. نمایشنامهی «این قصه را ایرانیان نبشتهاند» را انتشارات نمایش منتشر کرده و نشر قطره نیز در پوست یک کتاب، دو نمایشنامهی «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» و «دیوار» را روانهی کتابفروشیها کرده است.
نمایشنامهی «این قصه را ایرانیان نبشتهاند» به یادآورندهی رمانسهای قدیم ایرانی همچون سمک عیار است که جذابیتهایش را حول محور رندیهای و شعبدهکاریها و در عین حال جوانمردیهای یک عیار میچیند. فشردهی تمام آن چیزها که باعث میشود سمک عیار هنوز خواندنی باشد همچون نقش بازی کردنها، مبدل کردن لباس و شخصیت، دروغگویی ماهرانه، عوض کردن موقعیت خطر درست در زیر دماغ و جلوی چشم کسی که هر لحظه ممکن است به هویتت پی ببرد. و همهی اینها در راستای هدفی که مخاطب آن را خیر میداند و دوستش میدارد. اگر چه این نمایشنامه نه با لحن محاوره، بلکه به زبان کتابت و با لحنی ادبی نگاشته شده، اما کتابی دشوار نیست و نثری فضلفروشانه بر آن حکمفرما نیست. از سوی دیگر همهی آنچه از رمانس و فرهنگ عامهی ایرانی گرفته شده در چهارچوب قصهای گنجانده شده که هم از لحاظ اخلاقیات و هم از لحاظ ساختار کاملاً مدرن است و چندان پایبند گذشتهگرایی و اخلاقینمایی ایرانیان گذشته و رسوم عیاری نیست. عالمگیر عیار برای دزدیدن زنان خاندان خلیفه آمده است تا از آنان به انتقام باج بستاند. اما با امردی مواجه میشود به نام نصوح که پنهانی در گرمابهی زنان کیسهکشی میکند و توطئهی خود را تغییر میدهد. همان گوهه که پیداست این حکایت مشهور توبهی نصوح است. عالمگیر عیار هم موجب توبه کردن نصوح میشود و هم با رمز ایران و به کمک دیگر عیاران او را فراری میدهد و عاشق و معشوقی را نیز به هم میرساند؛ اما به ترفندهایی که در آن خیر و شر به هم آمیختهاند. از سوی دیگر علیرضا نادری در پس قصهگویی به ظاهر ایرانی خود، ساختاری از قصهگوییِ شبه راشومونی را در زیر ساخت نمایشنامه میگنجاند. پیش از این او در نمایشنامهی «چهار حکایت از چندین حکایت رحمان» نیز مهارت خود را در به تعویق انداختن دریافت مخاطب از حقیقت به نمایش گذاشته بود. او در این نمایشنامه نیز در چند موقعیت متفاوت شخصیتها را به دروغگویی درباره رخداد واقعی وامیدارد، به نحوی که در نهایت مخاطب احساس میکند واقعیت را در نیافته و نمایشنامهنویس، همچون شخصیتش، رندانه او را فریفته است. مخاطب از این رو دربارهی واقعیت در تردید میماند که هر بار که واقعه بازگو میشود راوی در حضور کسی یا کسانی سخن میگوید که به دلیلی باید فریفته شود. در هر بار روایت جای شخصیتها عوض میشود و واقعیت اندکی تغییر میکند به نحوی که با آنچه مخاطب تا کنون از واقعه میدانسته ناهماهنگ از آب درمیآید.
در «سعادت لرزان مردمان تیره روز» نادری موفق میشود فشردهای از فضای فقر و فشار را در زندگی دههی شصت به نمایش بگذارد. اما آنچه این نمایشنامه را مهم میکند فضایی است که بین مناسبات افراد خانواده برقرار است، مادری به نام «ایران» که باید مدام نگران فرزندانش باشد دو دختر، یکی باردار و رانده از خانهی شوهر یکی بخت برگشته؛ دو پسر، هر دو فراری، یکی به خاطر قاچاق، دیگری که همیشه سرش در کتاب و بحث بوده فرض کنیم معلوم نیست چرا. و نوهای که نامش شادی است. نادری خود در فهرست اسامی شخصیتها دربارهی شادی مینویسد: «شادی... که همیشه خواب است». و سرانجام برادری که با قاچاق به خانواده گهگاه کمک میکرد، برادر دیگر را به قیمت رهایی خود از این وضعیت، میفروشد و به کشتن میدهد.
سومین نمایشنامه یعنی«دیوار» عنوانی فرعی نیز دارد؛ کمدی صد سال پس از جنگ. با این که ظاهراً نمایشنامه در یک بیزمان و مکان رخ میدهد، اما همین عنوان فرعی بر پیوند نمادین این نمایشنامه با جنگ ایران و عراق تاکید میکند. در این نمایشنامه به طرزی طنز آمیز سربازان در پادگانها مشغول گلهداری و کشاورزی هستند و اسلحهها در انباری مهر و موم شده محافظت میشود. اما عفریتهی جنگ دوباره از پشت دیوار سرک میکشد و به سربازان بهانهی تازهای را برای جنگ میآموزد؛ انتقام از کشتههای جنگ پیشین.
هر سه این نمایشنامهها در نوع خود در زمرهی آثار درخشان دهههای اخیر ادبیات نمایشی فارسی به شمار میروند. جالب آن است که این سه نمایشنامه هیچ سنخیت شکلی اولیه با یکدیگر ندارند. با این همه آشنایی مختصری با رویکردهای کلی نادری در نوشتن ما را به سوی این قضاوت خواهد برد که این سه نمایشنامه مصداق عبارت «مشت نمونهی خروار» هستند. زیرا هر یک میتوانند نمونهی دستهای از تلاشهای نادری به شمار روند. «سعادت لرزان مردمان تیرهروز» معرف تمایل نادری به رئالیسم و ناتورالیسم است. چنانچه از هر یک از مخاطبان حرفهای تئاتر بخواهید که سه نمایشنامهنویس رئالیست را در ایران معاصر نام ببرد، بدون شک نادری را نیز برخواهد شمرد. بنابراین احتمالاً مخاطب امروز از میان این سه نمایشنامه تنها در «سعادت لرزان...» است که نادری آشنا و مالوف خود را خواهد یافت. اما شاید مخاطبان دو دههی پیش که نمایشنامهی شاخص نادری در ذهنشان «چند و چون به چاه رفتن چوپان» بوده است، «این قصه را ایرانیان نبشتهاند» را نمایشنامهای آشناتر بیابند. نمایشنامهای متکی بر روایتهای فرهنگ عامه کهن ایرانی همچون توبه نصوح و قصههای عیاری با زبانی آرکائیک و بر حسب تمایلاتی در نمایشنامهنویسی ایران که به جرأت میتوان گفت چند سالی است که بالاخره بعد از نیم قرن تجربه اشباع شده و کمتر کسی در آن دست به طبعآزمایی میزند. اما «دیوار» چندان با ذهنیت مخاطب از نادری هماهنگ نیست. شاید اگر میگفتند این نمایشنامه را «فرسی» نوشته و یا «جلال تهرانی» بیشتر باورپذیر مینمود. جهان انتزاعی انگار کمتر دشتِ جولان و سواریِ نادری بوده است. لااقل از زمانی که نادری به عنوان یک نویسندهی جدی و مطرح شناخته شده است. البته خود او در گفتوگویی با فارس باقری اشاره میکند به دورهای که در آغاز زندگی تئاتریاش به پیراندللو گرایش داشته و نمایشنامههایی به آن سیاق هم نوشته است. بنابراین شاید دیوار دنبالهی همان تلاشها به شمار رود.
انتشار همزمان این سه نمایشنامه که در سالهای متفاوتی نوشته و در سالهای متفاوتی بر صحنه عرضهشدهاند، چشماندازی از رویکردهای کلی علیرضا نادری را برای مخاطب فراهم میآورد. نخستین نگارش «سعادت لرزان» به سال 68 مربوط میشود اما نخستین بار در سال 80 به تماشاگر عرضه شده است. در همان سال «این قصه را ایرانیان نبشتهاند» نیز اجرا میشود و نادری به خاطر این دو نمایشنامه برندهی جایزهی نمایشنامهنویسی میشود. دیوار نیز در سال 78 برای نخستین بار عرضه میشود. این که این نمایشنامهها به چه ترتیبی نگاشته شدهاند برای این نگارنده نامعلوم است. اما آنچه مسلم است آشنایی با آثار دیگر نادری بر ما نمایان خواهد ساخت که تفاوتهای برشمرده شده برای این سه نمایشنامه، تنها تفاوتهایی روساختی هستند. آنچه نادری را در این دو دهه به نمایشنامهنویسی شاخص تبدیل کرده است، محتوای آثار و نوع اندیشهی بومی اوست (بومی نه به معنای کهن، بلکه کاملا برعکس به معنای معاصر بودن) و این سه اثر نیز از همان قواعدی پیروی میکنند که در دیگر آثار نادری میتوان یافت. خود نادری در جایی میگوید: «تاریخ یک ملت، یک پایه از چند پایه استواری و حیات و هویت آن ملت است... من این تاریخیگری، یعنی انعکاس مسایل این تکه خاک را که در آن زاده میشوم، زندگی کرده و بعد میمیرم، شرط اصالت اثر هنری میدانم.» علیرغم گفته نادری دربارهی آثار خود، اگر تاریخیگری را خصلت بیشتر آثار بهرام بیضایی بتوان شمرد، به زعم این نگارنده خصلت اساسی آثار نادری نه تاریخیگری، بلکه سمبولیسم اجتماعی و سیاسی است. هیچ نمایشنامهای از نادری نمیتوان یافت که ریشه در تاریخ داشته باشد و همچون بیضایی ریشه مشکلات امروز را در گذشته بیابد. شاید در آینده برای تحلیل تاریخ کنونی به آثار نادری رجوع شود، اما تنها بدین دلیل که او تلاش کرده است در دورهی خود زندگی کند و نه حتی برای آیندگان. شاید این نقل قول از نادری بیشتر از تاریخیگری بازگو کنندهی رویکرد او باشد: «آدمی که سرطان دارد اگر صادرات ذهنش ایجاد احساس زنبور بودن در تماشاگر به وسیلهی تکرار حرف «ز» و «ژ» در یک نمایش دو ساعته باشد به عقیدهی من بیراهه رفته است.»