Wednesday, July 22, 2009

رگتایم: رمان آمریکایی بودن / سال 83


(چاپ شده در روزنامه‌ي فرهنگ آشتي. سالش را يادم نمي‌آيد)

رگتایم: رمان آمریکایی بودن

نگارش:ایثار ابومحبوب

رگتایم

نوشته‌ی : ای.ال.دکتروف

ترجمه‌ی: نجف دریا بندری

انتشارات خوارزمی/چاپ اول/ اسفند 1361

رمان رگتایم شیوه‌ی خاصی از نگاه به تاریخ است. شیوه‌ای که تنها ممکن است از یک رمان نویس بروز کند. اما نه یک رمان نویس ایرانی، شرقی یا اروپایی. بلکه لزوماً یک رمان نویس آمریکایی.

در جهان داستان همواره دست کم دو سطح روایت وجود دارد: نویسنده یا خالق داستان، و راوی.

بهتر است چیدمان کلمات بالا را کمی عوض کنیم:

نویسنده :خالق راوی

راوی :خالق روایت


آنچه مخاطب در یافت می‌کند روایت یا روایت هاست که از طریق آن ممکن است به کشف و شناخت راوی نایل آید. بنابراین باید به خاطر سپرد که کشف راوی به هیچ روی کشف نویسنده نیست. مثلاً صمیمیت و ادراک راوی اول شخص "بوف کور" نباید خیال ما را آسوده کند که "هدایت" را کشف کرده‌ایم. این کار، دست کم گرفتن زیرکی و تردستی نویسنده است. حتی هنگامی که با راوی دانای کل مواجهیم نباید گمان بریم که او نویسنده _یا دست کم نزدیک به او_ است. همواره اصل بر برائت نویسنده از این امر است مگر این که خلاف آن ثابت شود. لزوم یا عدم لزوم اثبات این امر نیز بحثی جداست و جایگاهش در یکی از وجوه نقد روانشناختی، که ما بدان نمی‌پردازیم.

پس بهتر است جمله ای را که در ابتدای این مقال مطرح کردم این گونه تغییر دهم:... لزوماً یک راوی آمریکایی _مخلوق یک رمان نویس آمریکایی_ می تواند با چنین شیوه‌ای تاریخ را مرور کند. در واقع دکتروف، راوی را به گونه ای برگزیده است که ساختار روایت او شبیه دنیای ذهن یک آمریکایی یا دارای خرد جمعی آمریکایی باشد.

تفاوت‌گذاری میان دکتروف و راوی را این گونه نیز می‌توان دریافت که با وجود این که داستان با اصل قرار دادن شخصیت واحدی روایت نمی شود و به ظاهر واقعه‌ی یگانه‌ای را نیز پیگیری نمی‌کند، با سخنرانی از جانب نویسنده نیز روبرو نیستیم. راوی نیز که به معنای واقعی دانای کل است، قاضی نیست. او فقط قصد تصویر ساختن دارد، نه تلقین کردن.

اما نگاه آمریکایی به جهان _به تعبیر من_ شاید نوعی نگاه رئالیستی خوشبینانه است که همه چیز در آن ممکن است. یا بهتر است بگوییم که اتفاق افتادن هرچه که با منطق رئالیستی جهان متناقض نباشد بی‌اشکال است. دکتروف با مطرح کردن این امر در ساختار روایت رمان به رمان خصلت آمریکایی می دهد و با ایجاد طنزی بسیار پنهان _ در شکل،نه در محتوا_ گناه آن را از خود دور می‌کند و خود را گویی مبرا می‌کند.

خواننده در طول رمان بارها از خود می پرسد شخصیت اصلی رمان بالاخره کیست و بارها در این مورد مطمئن می‌شود. اما هنگامی که رمان رو به پایان می‌رود خواننده درمی‌یابد که هر کسی که وارد این رمان شده است، این شانس را هم می‌توانست داشته باشد که شخصیت اصلی به حساب آید. اما به همین اندازه هم هر کاراکتری _حتی به ظاهر مهمترینشان_ ممکن است در مسیری که رمان طی می کند، جا بماند و تنها به همین دلیل ساده حذف شود. همه چیز در آمریکا، در آن عصر رو به جلوست. روحیه‌ی آمریکایی برای هیچ کس منتظر نمی‌ماند. به هر شخصیت که می‌رسیم، همچون شخصیت اصلی با او مواجه می‌شویم، چندان که دریابیم هیچ شخصیتی بیش از دیگری مهم نیست و حتی شاید همه‌ی شخصیت‌ها در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارند و آنچه محور است، وقایع است. اما وقایع نیز چندان در راستای یک واقعه‌ی واحد پیش نمي‌روند. شاید آنچه همه‌ی اینها را به هم پیوند می‌دهد تاریخ است. تاریخ نه از نوع هرودوتی، بلکه تاریخی ژورنالیستی. تاریخی که تنها آدم‌های ژورنالیستی یک دوره را می‌شناسد و می‌شناساند. و این رمان نیز رمانی است که آدمهای ژورنالیستی یک دوره را با چند شخصیت همراه، کنار هم قرار داده و یا از کنار هم عبور می دهد .

"در این روزهای تاریخ آمریکا، شبکه ی بسیار وسیعی از خط آهن داخل شهری وجود داشت." صفحه ی 85

پس از بیان این جمله، توصیف و خبر از خط آهن به موضوع دیگری معطوف می‌شود. اما در این جمله علاوه بر اشاره‌ی مستقیم به تاریخ نکته‌ی دیگری نیز می‌توان یافت؛ خط آهن که در تاریخ آمریکا فوق العاده تاثیر گذار بوده است. خط آهن نیز که اینجا بدان اشاره شده با جمله ی ابتدایی فصل 13 به طور جدی‌تر وارد فضای رمان می‌شود. این از قراردادهای نویسنده بود که هر پدیده ای که پس از معرفی با منطق رئالیستی جور در بیاید، می تواند حضور داشته باشد یا دست کم حضور خود را بیازماید.

به یاد آوریم که پیش از همین صفحه‌ی 85 وقتی که به فروید به عنوان روشن کننده‌ی محدوده‌ی تاریخی به همين طریق اشاره شد، خودش نیز وارد داستان شد. حضورش کوتاه اما موثر بود. شاید حضورش همین قدر مهم است که نحوه ی تاثیر پذیری تاریخ آمریکا را در این مقطع، مشخص کند. تاثیری در عین سطحی بودن، موثر و با دوام، همان تاثیری که در ساختار رمان بر عهده گرفته است.

جنبش آنارشیسم هم بسیار قوی ظاهر می‌شود. اما تاثیرش و نیز خاتمه‌ی حضورش در ساختار طرح رمان، همچون تاثیر و نیز خاتمه‌ی حضور سازمان یافته‌اش در تاریخ آمریکاست.

از دیگر خصوصیات این رمان که ساختاری آمریکایی _یا مطابق با روحیات و خرد جمعی آمریکایی_ را برای بیان مقطعی از تاریخ آمریکا ، ایجاد می کند، می توان از همراهی طنز و خشونت، سرعت، تکثّر، خوش بینی و بدنه‌ی وصله وصله و کلاژی رمان نام برد. کلاژی که گویی همچون خود نژاد آمریکایی است و از هر جا چیزی آورده شده و به این تاریخ وصله شده.

اما رمان دچار پراکندگی و بی‌سامانی نمی شود. هیچ عنصری که بی‌مقدمه وارد بدنه‌ی ساختاری رمان شده و بی‌هوا نیز خارج شده است، هرز نمی رود. حتی حضور کوتاه فروید و یونگ در یک فصل بسیار کوتاه. برایند تمام وقایع رمان در دو کاراکتر خلاصه می شود که بار تاریخ را به سمت آینده بر دوش بگیرند. حتی پایان رمان از این نظر با خوش بینی طنزآمیزی همراه است. خوش بینی از نوع آمریکایی که شاید نویسنده با بیان اغراق شده‌ای که تصاویر نهایی ساخته شده توسط راوی دانای کل از آینده‌ی روشن پیش روی ما می‌نهد، قصد دارد به این خصلت نیشتر طنز بزند. آن دو شخصیت، دو کودکند _ در پایان دو نوجوان_ که همواره از ابتدای رمان منتظر شکل گیری شخصیت آنها بوده‌ایم. اما آنها هر دو در هاله‌ای از ابهام باقی ماندند و هرگز تا سطح یک کاراکتر ارتقا پیدا نکردند. دخترک در سکوتش و پسرک با جمع کردن دور ریزها، گویی در تمام طول رمان تبدیل به حافظه‌ای می‌شوند که تاریخ را ضبط کرده وپیش رو دارند. به نحوی که شاید بتوانیم راوی را از نسل این دو بدانیم که تکه های دور ریخته‌ی تاریخ را جمع کرده و حالا مثل یک کلاژ کنار هم می چیند.

در پایان شاید بتوان خوش بینی طنزآمیز پایان رمان را که رو به جلو دارد و نگاهی که یک نسل آمریکایی به نسل بعدی دارد، " رویای آمریکایی" نام نهاد. نگاهی از نوع آمریکایی که "ادوارد آلبی" هم در نمایشنامه‌ی خود همچون "دکتروف" آن را به محک طنز کشیده.

1 comment:

  1. از مطلبتان بسيار استفاده کردم.
    در مورد اينکه راوي رمان رگتايم را نميتوان تشخيص داد بندخ نيز با شما موافق هستم. اما در مورد نگاه رئاليستي خوشبينانه آمريکايي نه.
    به نظر من رمان با فضاي طنزي که در بيشتر فضاهاي رمان مي ساخت قصد بر نگاهي خوشبينانه بر رويدادها نداشت. بلکه نگاه طنز او بيشتر حاکي از بيتفاوتي ناشي از سرخوردگي و پذيرش جبر تاريخي است.
    در ضمن مطلبتان را با ذکر نام تان در وبلاگ خودم نقل کردم.

    ReplyDelete