Wednesday, July 22, 2009

تداوم نظاره و دیگری / سال85




تحليلي بر نمايش " واقعيت اينه كه خورشيد دور ما مي‌گرده". عکسها برگرفته از سایت مرکز عکس تئاتر. در آن زمان (سال ۸۵)بنا بود اين نمايش دوباره در جشنواره‌ي فجر اجرا شود. بنابراين داستان آن را بازگو نكردم. پسري وارد خانه‌اي مي‌شد و به تماشاي دختري (پانته‌آ پناهي‌ها) مي‌نشست كه به سادگي در پيش چشم او و تماشاگر به زندگي عادي خود مي‌پرداخت. او چنان عادي و بي‌دغدغه زندگي مي‌كرد (آن بازي اعجاب انگيز را از پناهي‌ها از ياد نمي‌برم. همچنين محمدرضا حسین زاده بازيگر مرد ) كه تماشاگر احساس مي‌كرد به مرد نمايش توهيني عظيم شده‌است. همه در تعليق اين موضوع باقي بودند كه چرا مرد چنين خيره به او نگاه مي‌كند؟ چرا زن اين همه به او بي‌توجهي مي‌كند. نمايش تقريباً به نيمه مي‌رسيد و تماشاگر تازه درمي‌يافت كه ديالوگي نشنيده است. آن هم به اين دليل ساده كه آدمها هنوز با هم حرف نزده‌اند. و تقريباً در همان نيمه‌ي نمايش نشانه‌ها براي اين كه بفهميم دختر كور و از حضور پسر بي‌خبراست، كامل مي‌شد. پسر دزدانه به خانه‌ي معشوق كور خود آمده بود و او را به نظاره نشسته بود و ما تماشاگران را دعوت كرده بود كه ساعتها با التهابِ تعليق و بي صدا به تماشاي يك زندگي روزمره بپردازيم. اين نظاره‌ي ديگري صورت عاشقانه‌ي غريبي پيدا كرده بود. متاسفانه اين نمايش در زمان اجراي خود چندان ديده نشد. كارگردان آن سيامك احصايي بود. اما امروز بروشور آن را پيدا نمي‌كنم تا اسم بقيه‌ي عوامل را بنويسم. طراحي صحنه، موسيقي و متن اين نمايش همگي به جا و زيبا بودند. اين يادداشت هم تلاش متفاوتي بود براي اين كه ببينم چقدر مي‌شود يك نمايش را طور ديگري خواند. باز هم ساپاسگزار دوستان مجله ی سیمیا هستم که امروز دیگر مجله شان را ندارند

"تداوم نظاره" و "ديگري"

(از آن‌جا كه اين نمايش را نبايد تعريف كرد و فقط بايد ديد، از توصيف آنچه بر صحنه‌ي آن رخ داده است تا زماني كه اميد به اجراي مجدد آن دارم خودداري مي‌كنم. از همين رو اين نوشتار بيشتر به كار كساني مي‌آيد كه اين نمايش را ديده باشند. اثري كه همان‌قدر كه خوب از سكوت استفاده مي‌كند، مسكوت گذاشته شد و به قدر كافي ديده نشد. با وجود اين كه اين نمايش مي‌تواند از لحاظ تكنيكي باب بررسي‌هاي ارزشمندي را در مورد تمام عناصر اجرا (متن،كارگرداني،بازيگري،طراحي‌صحنه،انتخاب‌موسيقي) بگشايد فعلاً ترجيح مي‌دهم آن را در بافتي اخلاقي بسنجم. منظور از بافت اخلاقي بحث از"او"‌يي است كه هماره در ارتباط با "ديگري" مفهوم اخلاق را ـ به معناي ethique و نه moralité ـ رقم مي‌زند )

سارتر در واپسين ماه‌هاي زندگي‌اش تحت تأثير انديشه‌هاي امانوئل لويناس[1] مي‌گويد: «در نخستين سال‌هاي كار فلسفي‌ام، من نيز همچون بيشتر اخلاق‌گرايان، اخلاق را در محدوده‌ي يك آگاهي جستجو مي‌كردم، آگاهي‌اي بدون مخاطب، بدون ديگري. امروز، اما دانسته‌ام كه هر آگاهي در لحظه‌ي مشخص، به گونه‌اي ضروري به وسيله‌ي آگاهي ديگري كه در مقابل او قرار دارد، شكل مي‌گيرد. به عبارت ديگر، امروز از نظر من هر آگاهي در حكم آگاهي از ديگري است، آگاهي براي ديگري است.»[2] اين نگرش به وضوح راهي را خلاف پيام قطعيِ نمايشنامه‌ي "دوزخ" مي‌پيمايد. از منظر لويناس «گفتن و زبان، حضور محسوس ديگري براي من، و من براي ديگري است. زبان موقعيت خبر دهنده از ديگري است.»[3] در نمايش "واقعيت اينه كه خورشيد دور ما مي‌گرده" اشخاص بازي در جهاني بدون زبان زندگي مي‌كنند(منظورم كلام نيست) زيرا حضور محسوس ديگري، در فرايندي يك‌سويه قرار گرفته و نشانه‌هاي حضور مردِ نمايش براي زن قابل دريافت نيست. ضمن اين كه مرد از اين كه نشانه‌اي را كه به حضورش دلالت مي‌كند ارائه كند، خودداري مي‌كند. در انديشه‌ي لويناس «"من" همواره از سوي ديگري، و آنچه او از آن با عنوان "ديگريت" آگاهي مي‌يابد، زير سوال مي‌رود.[...] ديگري مي‌انديشد و داوري مي‌كند، اما همواره همه چيز را بيان نمي‌كند. خاموشي او در بيشتر موارد از روي قصد و نيت نيست، بل به اين دليل است كه بخشي از نتايج آن داوري، و البته انگيزه‌هاي اصلي‌اش، بر خود او نيز نامكشوف مانده است. من نمي‌توانم قاطعانه درباره‌ي ديگري تصميم بگيرم، همه چيز به آزمون‌هاي مكرر بعدي وابسته مي‌شود.»[4] همين امر پايان ارتباط را به تعويق مي‌اندازد و از سويي موجب مي‌َشود اين نمايش ادامه يابد. همان‌طور كه گفتيم در اين نمايش زبان به تعليق درآمده و ازهمين‌رو اين ارتباط در انتظار دوسويه شدن موجب امكان انتظار و يا امكان ادامه‌ي حيات در جهان اين اثر است. تا همه چيز دور لحظه‌اي اساسي چرخش را آغاز كند.

منظورم از لحظه‌ي اساسي چیست: منظورم اين نيست كه "واقعيت اينه كه خورشيد دور ما مي‌گرده" داراي لحظه‌اي درخشان يا لحظاتي درخشان است. اين اثر تداومي بدون لحظه است؛ هستي‌اي است چرخان اما به گرد يك لحظه؛ لحظه‌اي كه آن‌چنان مركز ثقل مهمي است كه بتواني بگويي هرگز جدا از پيكره‌ي هستي نمايش قابل مشاهده نيست. آن لحظه چيست؟ يك ميز عسلي كوچك چهل سانتيمتر جا‌به‌جا مي‌شود و سوالي عميق مثل يخي كه در مغز شكل بگيرد چرخش هستي را موقوف به جست‌وجوي پاسخ مي‌كند: اين سوال حياتي كه آيا من همان جايي كه مي‌انديشم، هستم؟ و سلسه سوال‌هاي اندوه‌بار بعدي؛ از چه چيز بايد براي شروع اندازه‌گيري كمك گرفت؟ آيا همين‌قدر كه مي‌انديشم، پس هستم؟ نه كافي نيست. پاسخ دكارت به شك بنيادين، بنياد شك در اين نمايش شده است. براي باور هستي، "ديگري" لازم است؛ "ديگريِ" عينيت يافته كه لويناس "چهره"اش[5] مي‌خواند. اما تمام نمايش، مخاطب و جهان اثر را در انتظار "باورِ ديگري" تا لحظه‌ي آخر به تعليق در آورده است. در جهان اين نمايش قهرمان ناگزير از كشف حضور "ديگري" است، براي باورِ "خود". ناگزير از كشف مجدد محيط است براي دريافت جايگاه خود.

اكنون بايد بر اين هستي، هستي قهرمان ديگر اثر را افزود: ناظر را، ديگري را، راوي را كه "او" را مي‌بيند و با تداوم نظاره ما را دعوت به ديدن "او" مي‌كند. ديگري است چون ناظر است و راوي است چون دعوت مي‌كند به ديدن. اما شگفت آن كه نيست؛ تا پايان نمايش نيست. در جهان مخاطب هست چون ديده و روايت مي‌شود اما در جهان اثر نه، چون در امكانات ادراكي جهان اثر، ديده نمي‌شود، روايت نمي‌شود.

"او" به خنده‌هايي كه از تلويزيون در صحنه پراكنده مي‌شود، واكنش مي‌دهد؛ پس تلويزيون هست. "ديگريِ" جهان اثر به واكنش‌هاي "او"ي جهان اثر واكنش مي‌دهد و خنده‌اي مسكوت بر چهره‌اش مي‌نشيند؛ پس "او" هست. اما "ديگري" در جهان اثر بي‌هم‌دست است و هم‌دستان او گرچه بر صندلي‌هاي سالن نشسته‌اند اما فقط در جهاني ديگر معنا دارند؛ در جهان مخاطب. و پارادوكس فعال اين نمايش مي‌تواند همين باشد كه "او" هست به واسطه‌ي "ديگري"‌اي كه نيست.

تا لحظه‌ي پاياني نمايش، اندوهي ناشي از انكار هستيِ "ديگري" در جريان است. كرختي نيستي در جريان است. زيرا در اين جهان قرارداد شده‌ است که تا ادراك نشوي، نيستي. و وقتي نمي‌بينيم، حرف نمي‌زنيم، لمس نمي‌كنيم، ...تنها افسوس... و البته اين اندوه با لحظه‌ي پاياني نمايش، پايان مي‌يابد: وقتي كه لمس رخ مي‌دهد و "او" هم "ديگري" مي‌شود.



1- E. Lévinas

2- احمدي،بابك معماي مدرنيته نشر مركز- چاپ دوم- تهران 1380- ص210

3- همان و نگاه كنيد به ارغنون ويژه نامه‌ي فلسفه‌ي اخلاق

4- معماي مدرنيته- ص204

5- Visage

No comments:

Post a Comment