Wednesday, July 22, 2009

دعوت به خواندن متنی که متون دیگر به خواندنش می آیند/ 86

«يك شب در كتابخانه» را ژيلبر تساي در سالن مطالعه‌ي كتابخانه‌ي ملي با بازيگران ايراني اجرا كرد. نام نويسنده‌ي آن را به ياد نمي‌آورم. به هر حال هم اطلاعات كامل نمايش و هم همين نقد در سايت ايران تئاتر موجود است.

دعوت به خواندن متنی که متون دیگر به خواندنش می آیند

ايثار ابومحبوب

«یک شب در کتابخانه» نمايشی استاندارد است و از لحاظ تکنیک نمایشی خارق العاده به حساب نمی آید. نه خروج از فضای معماري تئاتر برای اولین بار است که رخ می دهد و نه تکنیک تشخیص تکنیک بی سابقه ای است. این نمایش تماشاگر را شگفت زده نمی کند، اما هاله ای از غرابت دور تماشاگر ایجاد می کند. هاله ای که اگر او را سرمست نکند، جذبۀ محاکات و تخییل را برایش فراهم می آورد. از همین رو این یادداشت در ابتدا نمایش را از نظر نحوۀ آشنایی زدایی بررسی خواهد کرد تا در بخش نهایی به دنیایی مفروض دست یابد که در آن، این نمایش بیش از یک معنا ایجاد کند.

مکان و محیط:

برگزاری نمایش بیرون از معماری تئاتر – که البته همیشه هم با موفقیت همراه نمی شود- به خودی خود امکان آشنایی زدایی را برای تماشاگر فراهم می­کند. اگرچه این آشنایی زدایی گاهی می تواند تماشاگر را به سطح خودآگاهی آورد و او را وادار به اندیشیدن کند، کاربرد عکس هم می تواند داشته باشد؛ یعنی ما را به این گمان افکند که به فضایی جادویی دعوت شده ایم تا شریک یا شاهد مراسمی جادویی باشیم. دربارۀ نمایش «یک شب در کتابخانه»، تماشاگری که بدون اخبار قبلی از شکل و محتوای نمایش به دیدن آن دعوت شده، به خاطر تصوری که از موقعیت رسمیِ کتابخانۀ ملی دارد، گمان می کند احتمالاً به دیدار نمایشی خواهد رفت که قصد دارد مستند بودن خود را به او عرضه کند و طی برقراری دیالکتیکی بین کلام و مکان او را به سنتزی روشن برساند. اما نمایش مورد بحث چنین قصدی ندارد. مساله بر سر این است که صحنۀ تئاترخود به خود عرصۀ جادوست و تماشاگر وقتی بلیط تئاتر تهیه می کند، آمادگی دیدن هر جادویی را دارد. او می تواند در سالن تئاتر دنیای غیر واقعیِ کتابخانه ای را ببیند که در آن اتفاقی غیر واقعی رخ می دهد. اما وقتی تماشاگر در مکانی واقعی و مشهور که منطق رسمی و نمادینۀ آن در وهلۀ اول بر هر تخیلی غلبه دارد، اتفاقی غیر واقعی را می بیند، هر چقدر هم که قراردادی بودنِ عمل و مکان را از یاد نبرد، تاثیر جادویی بیشتری را می پذیرد. (عنصر «تشخیص» در این فرایند همان رویداد جادویی است که در مکان واقعی رخ داده است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) از این رو حضور در کتابخانۀ ملی و خروج از معماری تئاتر بیش از آن که در راستای ایجاد سنتزی عقلانی صورت گرفته باشد، به نظر می رسد که اتمسفر لازم را برای تاثیر بر مخاطب ایجاد می کند و نیز حال و هوای نمایشنامه را تقویت می کند. این سخن بدان معنی نیست که تاثیر عقلانی این عمل لحاظ نشده است. اجرای این نمایش در کتابخانه خود به خود پیامی فرهنگی در راستای ارج نهادن به کتاب و سابقۀ فرهنگی بشر است که البته متن این موضوع را به بحث دعوت می کند. به هر روی تاثیری را که فضای کتابخانۀ ملی در مخاطب این اثر ایجاد می کند، به هیچ وجه در سالن تئاتر و با دکور نمی توان به دست آورد. این سوال مطرح می شود که اجرای این نمایشنامه در سالن تئاتر غیر ممکن نیست، پس چرا باید در کتابخانه اجرا شود؟ پاسخ شاید بیش از اندازه ساده انگارانه به نظر برسد ، اما منطقی قابل پذیرش دارد: آری، اجرای این نمایشنامه در سالن تئاتر با همین شکل غیر ممکن نیست، اما اجرای آن در کتابخانه هم غیر ممکن نیست. مساله بر سر بهتر بودن یا بدتر بودن نیست، بلکه مساله بر سر تفاوت است و تفاوت ها عرصۀ انتخاب کارگردان را ایجاد می کنند. اجرای این نمایشنامه در سالن تئاتر نه بهتر است و نه بدتر، صرفاً اجرای دیگری است با تاثیریمتفاوت و جهانی متفاوت، همین.

شاید در کشوری، اشخاصی را که در تمام دنیا به کِرم های کتاب معروفند، دعوت کند به این که سر از کتاب بیرون آورند و تخیل را در عرصۀ کنش تئاتری ببینند. بر عکس شاید در جایی دیگر تماشاچیان خاص را به کتابخانه ها دعوت کند و شاید در جایی چون ایران مخاطب را به یاد این موضوع اندازد که کتابخانه ها هم به اندازۀ تئاترها چقدر تنها مانده اند. بدون شک تاثیر این نمایش بر مخاطب کشورهای مختلف، علاوه بر فرهنگ تئاتری آن کشور به فرهنگ کتابخوانی آن کشور نیز بستگی دارد و تاثر و تاویل یک مخاطب روسی، ایتالیایی، فرانسوی و ایرانی( هرچقدر هم که مخاطبان دستچین شده باشند) از این اجرا یکسان نخواهد بود.

تشخیص:

تشخیص(personification) که بر آن انسان وارگی، انسان پنداری و انسان انگاری نیز نام نهاده اند، طریقه ای از آشنایی زدایی است که در آن پدیده ای غیر انسانی، صفت و ویژگی انسانی می گیرد و تشخّص انسانی می یابد[1]. یکی از عواملی که نمایش «یک شب در کتابخانه» را برای تماشاگر متفاوت می کند، بهره گیری این نمایش از صنعت تشخیص است. به کارگیری این صنعت در تئاتر چندان هم بی سابقه نیست و اغلب باعث می شود نمایش شکل تمثیلی (analogical) به خود بگیرد. همۀ ما می دانیم که در نمایش های قرون وسطی صفات و خصال اخلاقی مثل خیر، شر، طمع، و غیره در قالب شخصیتی منفرد و انسانی به روی صحنه می آمدند و از جانی خود سخن می گفتند. اگرچه این خصال به خودی خود «انسانی» هستند، بی شک «انسان» نیستند و هنگامی که یک انسان نقش یک صفت، شیء، عمل و غیره را بازی می کند، در واقع دربارۀ آن پدیده، صنعت تشخیص به کار رفته است. قدمتِ این شیوۀ خیال پردازی را گاهی به دوره های مروط به تولد اساطیر نسبت می دهند[2].

مهم تعیین قدمت این شیوه نیست، بلکه مهم این است که این شیوه هنوز تاثیر خود را به عنوان وسیله ای برای آشنایی زدایی حفظ کرده است. از آنجایی که تشخیص رواج بسیاری در محاورات روزمره دارد، هنگامی ارزش توجه دارد که در یک اثر محوریت پیدا کند، مانند همین اجرا. در نمایش «یک شب در کتابخانه» کتاب ها در قالب شخصیت هایی انسانی با خصوصیاتی نسبتاً انسانی بر صحنه ظاهر می شوند. هنگامی که ما می گوییم «کتاب با ما سخن می گوید» یا «کتاب بهترین دوست من است» در واقع در حال به کار بردن صنعتِ تشخیص هستیم. لیکن رواج آن در محاوره، این جملات را از حالت هنری خارج کرده و تبدیل به استعارۀ مرده کرده است. حتی هنگامی که از مقولاتی چون «گفت و گوی بینامتنی» سخن می رود، در واقع صنعت تشخیص برای روشن کردن نوعی فرایند ارتباطی بین متون، وارد گفتمان فلسفی شده است. لیکن همان طور که گفته شد این اصطلاحات بار هنری چندانی با خود ندارد. اما «یک شب در کتابخانه» با نمایشِ زندۀ انسان به مثابۀ یک کتاب، یا به بیان دیگر با نمایش کتاب هایی که لباس انسانی پوشیده اند، چون انسان ها راه می روند، بازی و بحت می کنند، این استعاره (سخن گفتن کتاب و گفت و گوی متون) را حیات می بخشد و آن را چون گونه ای هنری پیش چشم مخاطب می گذارد. در عین حال باید این کتاب ها فاصله ای همچون لبۀ تیغ را با انسان شدن حفظ کنند تا هر کتاب همچون یک گفتمان (discourse) باقی بماند. این دشواری ای است که راه بازیگران را برای دست یافتن به بازی درست دور و سخت می کند. زیرا بازیگر ناگزیر است که از خلق شخصیتی با ابعاد کانمل یک انسان پرهیز کند. او باید چیزی میان انسان و ایده باشد. چیزی میان شخصیتی انسانی و ایدۀ یک اندیشه، تا فضای جادویی ای که به نحوی سهل و ممتنع میان واقعیت و خیال، سیال است، اثر کند. بازی پانته آ بهرام، رحیم نوروزی و سعید پورصمیمی، این امکانات را ایجاد می کنند، با تفاوت های ریزی از این قبیل که پورصمیمی وزنۀ انسانیِ نقش را سنگین تر از وزنۀ ایده بودن آن گرفته است، نوروزی بیشتر از عهدۀ ایده برآمده، و بهرام حد میانگینی را البته با نوسان به سمت ایده بودنِ نقش در پیش گرفته است، سهند عبیدی بیش از دیگران از حالت ایده و انتزاعی بودن نقش دور شده است. به هر روی این مجموعه توانایی آن را می یابند که بازی استانداردی را مطابق با فضای نمایشنامه ارائه دهند. این که علت دور شدن تماشاگر از برخی لحظات اجرا، نقص ترجمه است یا ناشی از خطای بازیگر و کارگردان در ایجاد تعادل لازم میان تمام چیزهایی که باید باشد(متن ، انسان، ایده)، بر این نگارنده نامعلوم است و تنها از طریق مطالعۀ خود متن روشن می شود.

کتاب و متن

بارت می نویسد: «متنی که تو می نویسی باید نشان دهد که به من میل دارد.»[3] جهان این نمایشنامه جهانی است که در آن برخی کتاب های کتابخانه –و نه همۀ کتاب ها- شبها در قالب شبح از قفسه های خود خارج شده و به دیدار و خوانش کتاب های دیگر می روند. گویی هر متن کسی است که احوال کسی دیگر را بپرسد. این کتاب ها تصویری از متونی پویا هستند که خواننده را ، سوژۀ خود قرار می دهند. او را زیر نظر می گیرند، از پنجره به دنیای او سرک می کشند، و حتی در زندگی او دخل و تصرف می کنند و آن را طور دیگری روایت می کنند، سپس می نشینند و دربارۀ رابطِۀ همزمانی، یا ناهمزمانیِ وقوع و روایت مذاکره می کنند. اگر چه در دنیای ما مسلم است که روایت بعد از وقوع است، اما اگر قرار بود مثل یک متن بیندیشیم، می توانستیم بپذیریم فقط روایت وجود داشته باشد، یا وقوع بعد از روایت باشد برای درک کردن این گونه اندیشیدن کافی است کمی خود را به جای یک روایت بگذاریم. یک روایت که از وقوع و صحت خود، از خیالی یا مستند بودن خود، چه بسا از پایان خود بی خبریم؛ منشا خود را نمی شناسیم، اما خوانندگان خود را می شناسیم. اگرچه تاثیر خوانده شدن خود را بر خواننده نمی دانیم. آری چه بسا همچون دنیای «اسفار کاتبان»[4] روایت موجب وقوع گردد.

در نمایش «یک شب در کتابخانه» شخصیت ها در هاله ای شبح وار، نه تماماً به انسان تبدیل شده اند و نه دیگر کتابند؛ آنها روایت هایی بی زمانند که تنها رابطۀ روشنشان با وقوع این است که دوام بیشتری دارند، اما مناسباتشان با وقوع فقط می تواند عرصۀ گفت و گویی بی پایان باشد. آنها نه همچون کتاب، دنیایی تک صدایی (monophonic) و متکلم وحده دارند و نه همچون انسان – انسان منطقیِ پذیرفته شده در دنیای درام نویسی و نه الزاماً انسان واقعی- گفت و گو را بر مبنای رد و بدل کردن تز و آنتی تز در مسیری مشخص پیش می برند.

در ابتدایی ترین حالت، گفت و گوی نمایشی خوب را گفت و گویی می دانیم که همچون توپ بین دو شخصیت رد و بدل شود؛ بدین معنی که هر جمله جواب جملۀ قبل باشد. در این نمایش وقتی دو شخصیت (پانته آ بهرام و رحیم نوروزی) به بازی بدمینتون می پردازند، بازی کلامی ای را در پیش می گیرند که اشاره ای است مستقیم به دیالوگ خوبی که از آن سخن رفت، لیکن عملاً هیچ یک پاسخ دیگری را با جمله ای مربوط نمی دهد. در حقیقت به جای آن که مجموعه ای از کتاب-انسان ها با پاسخ دادنِ مجادله ای به یکدیگر در راستای رسیدن به نتیجه ای واحد، دنیایی تک صدایی را پیش روی مخاطب بگذارند، راهی متفاوت را پی می گیرند. آنها هریک با به رسمیت شناختن متنِ دیگری، بدون قصد خاتمۀ کلام، بدون قصد کسب اقتدار کلامی، بدون قصد ردِ گفتۀ طرف مقابل گفته ای از متن خود را چون عملی رقیبانه و در عین حال همچون هدیه ای، به فضا پرتاب می کند تا دنیایی چند صدایی(poly phonic) آفریده شود. بدین نحو دیالوگی غیر دیالکتیکی شکل می گیرد، و این یعنی بیانی پارادوکسیکال و ششاید یعنی جهان، بدان گونه که می تواند بیانگر باشد. دیالکتیک اگرچه به ظاهر دو گزاره را در مقابل هم قرار می دهد، اما در نهایت تمایل دارد سنتزی واحد را ایجاد کند و جهان را با یک صدا می پذیرد، صدایی که ختم هر گفت و گو را اعلام می کند. اما کسی که گفت و گو را چند صدایی می پندارد، در صدد کشف مفهومی واحد نیست، تنها قصد دارد ختم قائله را به تعویق بیندازد، از همین رو دوست تر می دارد که گفت و گو خصلتی پایان ناپذیر داشته باشد. در گفت و گو باوریِ باختین-ولوشینف «مهر و نشان جهان بینی های ایدئولوژیکِ گویندگان و گروه های اجتماعی ویژه، بر کل زبان می خورد. در عین حال هر گفتۀ کلامی از گفته های دیگر سرچشمه می گیرد و به گفتارهای دیگر راه می برد. بدین ترتیب، زبان در فرایند مداومِ مذاکره و رقابت میان جهان بینی های ناسازگار گرفتار می شود. این فرایند با مذاکره و رقابت، در گفت و گویی همسانی دارد که در آن هیچ یک از طرف های گفت و گو کاملاٍ مسئول نیست و نمی تواند نتیجه را از پیش بداند.»[5]

نمایشنامۀ «شبی در کتابخانه» نیز سعی دارد جهانی از گفت و گو محوری و مفهوم بینامتنیت(intertextment) را نمایش دهد. بدین معنی که گفتۀ هر شخصیت از گفتمانی برآمده که درونمایۀ کتاب و متنی است که اوست. این متن نیز از جهان متنی دیگری (در اینجا دنیای انسان های بیرون پنجره) برخاسته و از گفته ای دیگر توسط شخصی دیگر حکایت می کند. جهانِ متنیِ هر کتاب برآمده از دنیای انسان هایی است که کتاب ها را می نویسند و در کتابخانه ها می گذارند، سپس برای خواندنشان دوباره به کتابخانه می آیند. حتی کتاب ها نیز یکدیگر را می خوانند، یکدیگر را می گشایند و بدین ترتیب همان چیزی که هستند می مانند بعلاوۀ چیزی از کسان دیگر. با چنین مناسباتی اگر قرار بود خود نمایشنامۀ «یک شب در کتابخانه» کتابی باشد و از طریق «تشخیص» انسانی شود و بر صحنۀ خود فرود آید، شاید فیلسوفی شوخ طبع می شد که به جای داشتن نظری دربارۀ جهان(کتابخانه)، جهان را با صدای همۀ کتاب هایش می خواهد، یا لااقل کتاب هایی که داوطلب سخن گفتنِ بیرون از خود هستند. شاید چند صدایی بودنِ دنیای این متن است که باعث می شود شخصیت-کتابی که سخنران است (سعید پورصمیمی) به سببِ تک صدایی بودن و گفت و گو باور نبودن در انزوایی نسبی قرار گیرد. در چنین جهانی است که حتی سخنِ آخرالزمانی (شخصیت-کتابی که سهند عبیدی آن را بازی می کند) وحشتی طولانی برنمی انگیزد، جهان را ویران نمی کند، بلکه صدایی است در میان صداهای دیگر که در رقابت با آنها شنیده می شود و متنی است که توسط متونِ دیگر خوانده می شود.



-[1] رک : شمیسا،سیروس بیان تهران: انتشارات فردوس، چاپ اول1370- ص159

[2] - رک: باستید، روژه دانش اساطیر برگردان جلال ستاری- تهران: انتشارات توس، چاپ اول1370-ص33

[3] - بارت،رولان-لذت متن-برگردان پیام یزدانجو-تهران:نشر مرکز،چاپ اول1382- ص18

[4] -نام رمانی از ابوتراب خسروی

[5] -هارلند،ریچارد-درآمدی تاریخی بر نظریۀ ادبی از افلاتون تا بارت- برگردان:گروه ترجمه شیراززیر نظر شاپور جورکش- تهران: نشر چشمه، چاپ اول1382- ص398

No comments:

Post a Comment